در محیط کارم همکاری داشتم که خودش را یک سروگردن از سایرین بالاتر میدید. اغلب خودش را به کار مشغول میکرد و حتی در زمان فراغت هم با کسی هم کلام نمیشد. هرگاه هم که از او دربارهٔ چیزی سؤال میپرسیدی امکان نداشت جواب روشنی تحویلت دهد. تفاوتی هم نداشت که آن سؤال شخصی باشد یا یک سؤال بسیار معمولی. در جواب سؤالت همیشه یک پاسخ ثابت داشت؛ چطور مگه؟
آنوقتها از این که سؤالم را با سؤال پاسخ میداد کفری میشدم اما بعدها از او به خاطر این پاسخش و درسی که از این واکنش گرفتم ممنون بودم. این پاسخ در مواقعی که احساس میکردم شخص مقابل قصد کنکاش یا دخالت در زندگی شخصیام را داشت، عالی بود. سؤالشان را با سؤال پاسخ میدادم و آنوقت طرف مقابل که نمیتوانست علت اصلی سؤالش را بازگو کند دستپاچه میشد و با شرمندگی بهانهای میآورد یا دیگر پیگیر جواب نمیشد.
حالا به نظرم اگر شما هم با چنین مواردی روبه رو هستید که موجب رنجش خاطرتان میشود، این توصیه را دست کم نگیرید. با یک جواب هوشمندانه راه نفوذ را ببندید، سؤال را با سؤال پاسخ دهید تا شاهد نتیجهٔ خارقالعادهاش شوید.
دیدگاهها