فرض کنید کتابی قطور را ورق میزنید که سطر به سطر آن مملو از کلمات است. چقدر برای خواندن آن ترغیب میشوید؟
بهشخصه دستهایم سست میشوند و اگر خواندن آن کتاب ضرورتی نداشته باشد آن را کنار میگذارم تا کتابی دیگر بردارم؛ کتابی که دست کم در چند صفحهاش فضای خالی به چشم بخورد یا چند برگ سفید داشته باشد تا بتوانم هرآنچه را که لازم است در گوشه و کنارش یادداشت کنم، برگههای کوچکی درونش بچسبانم و با سرعتی که در خواندن دارم حس نکنم این کتاب به این زودیها تمام نمیشود.
در داستانها دیالوگها این امکان را فراهم میکنند تا قدری جای خالی برای یادداشت نویسی داشته باشیم.
دیالوگها باعث میشوند تا سرعت داستان تغییر کند و درست مانند حوادث، داستان را از سکون خارج میکنند و به آن شتاب میدهند.
با دیالوگها میتوانیم شخصیتهایمان را بهتر به خواننده نشان دهیم. چون به محض اینکه شخصیتها لب باز کنند خواننده متوجه میشود ذات این شخصیت چگونه است.
دیالوگ هدف و انگیزه اصلی شخصیتها را افشا میکند؛ هر چند اگر شخصیتها طور دیگری فکر کنند و یا در عمل به گونهای دیگر اقدام کنند.
دیالوگ باعث میشود رابطهٔ نزدیکتری باشخصیتها برقرار کنیم. تصور کنید چقدر بهتر است شخصیتها خودشان با لحنی منحصر به فرد درونیاتشان را بیان کنند تا اینکه فقط راوی درباره هریک توضیح دهد.
با دیالوگ میتوانیم تعلیق لازم را در داستان ایجاد کنیم. خواننده برای خواندن ادامهٔ داستان به این نیاز دارد که کنجکاویاش تحریک شود.
دیالوگی خوب است که دست کم دربرگیرندهٔ یکی از موارد بالا باشد. اگر بتوانید دیالوگی بنویسید که بیشتر کارکردهای بالا را در بربگیرد عالی است.
دیدگاهها