اوایل برای یادگیری مهارت نویسندگی در روز چند صفحه کتاب میخواندم، کلمات جدید را یادداشت میکردم و زیر جملاتی که در کتابها جذبم میکرد خط میکشیدم تا در نوشتههای جدیدم آن ها را به کار گیرم اما به ندرت این کار را انجام میدادم، گاهی دلنوشته مینوشتم و تصور میکردم در حال یادگیری این مهارت هستم. مدتی گذشت اما هنوز در کیفیت نوشتههایم تغییر محسوسی دیده نمیشد. هنوز قلمم خام بود چون اقدامی جدی در زمینهٔ یادگیری نویسندگی انجام نداده بودم. من فقط در دنیای نویسندگی پرسه زده بودم. راه و روش یادگیری را دریافته بودم اما آن طور که باید آن را به کار نبسته بودم.
تصمیم گرفتم تغییری اساسی در سبک کتاب خوانی و نوشتاریام صورت دهم و از این مسامحه دست بکشم. ساعات بیشتری را به کتاب خوانی پرداختم. نه اینکه دیوانهوار کتابهای خیلی بیشتری خواندم نه، من کتابهایی را که برای مطالعه انتخاب کرده بودم را با دقت خیلی بیشتری میخواندم و دیگر خبری از آن مطالعه سرسری نبود. من کتابهایی را که به نظرم مفید بودند را چندین مرتبه مرور کردم تا مطالب ملکه ذهنم شوند و برای نشستهای نوشتاریام نیز ترتیبی اتخاذ کردم که هر روز حداقل زمان تعیین شده را پشت میز دوام میآوردم و تا پیش از ساعت مقرر از جایم برنمی خواستم.
طولی نکشید که شاهد پیشرفت چشم گیری بودم و این به من نشان داد که این تغییر مثمر ثمر بوده. من از پرسه زدن فاصله گرفته بودم و جدیت رنگ دیگری به نوشتههایم داده بود.
حال شما نیز با یک دو دوتا چهارتای منطقی ببینید در حرفهتان و علاقهمندیهایتان پرسه میزنید یا نه اسبتان را زین کردهاید و چهار نعل به سمت هدفتان میتازید؟ اگر در حال وقت گذرانی هستید پس نیاز به یک بازنگری اساسی دارید تا نتیجهٔ مطلوب را دریافت کنید.
دیدگاهها