گروهی داشتیم که در آن به نگارش دسته جمعی یک رمان میپرداختیم و این همکاری به نحوی بود که هر قسمت داستان توسط یک نفر نوشته میشد و سپس فرد دیگری در زمانی که نوبتش فرامیرسید ادامهٔ آن را مینوشت. اوایل نگارش رمان بودیم و نوبت من فرا رسیده بود. سه روز تمام برای نگارش و بازنویسی وقت گذاشتم و توانستم سه هزار کلمه بنویسم و بیصبرانه منتظر نظرات افراد گروه بودم.
بالاخره نوشتهام در گروه قرار گرفت و انتقادات شروع شد. من در نگارشم یک نکته تاریخی را لحاظ نکرده بودم و این باعث شده بود به اشتباه بیفتم و درنتیجه قسمتهایی از متنم نیاز به بازنویسی داشت.
هیچ مشکلی با بازنویسی نداشتم چون به نکته مهمی در رابطه با نگارش متون تاریخی دست یافته بودم و به علاوه چون میدانستم ما نسبت به یکدیگر متعهدیم و این نکات سرانجام به رشد فردی و گروهیمان منجر میشد پس بدون تعلل متن را اصلاح و بازنویسی کردم اما نکته جالبی که توجهم را جلب کرد نحوه برخورد ما با سایر هم گروهیهایمان بعد از انتشار متنشان بود. بهشخصه بدون اینکه تشکر خیلی خاصی بابت نگارش از آن ها بکنم و یا برای توصیفات و یا تصویرسازیهای بدیعشان احساس رضایتم را نشان دهم، بیشتر بر جنبه نادرست کار تمرکز میکردم و آن ها را گوشزد میکردم و این در حالی بود که از نوشته آن ها لذت میبردم اما رضایتم را بهاندازهٔ لازم نشان نمیدادم و حالا درست چنین برخوردی با من شده بود. هرچند افرادی نیز بودند که بیش از آنچه که استحقاقش را داشته باشم مرا مورد لطف خود قرار داده بودند.
این دقیقاً مشابه واکنش اکثر ما در سایر موقعیتهای زندگی با این قبیل مسائل است. اغلب نقاط منفی هرکس و هر چیز توجهمان را جلب میکند و فراموش میکنیم به جنبه مثبت ماجرا هم نگاهی بیندازیم اما باور دارم اگر تشویق و تذکرمان توأم باشد به نتایج خارقالعادهتری دست خواهیم یافت. در این صورت نشان میدهیم که قدردان زحمات هم هستیم نه فقط ذره بین به دست برای یافتن اشتباهات.
اگر فرد مقابل احساس کند که به ناحق مورد انتقاد قرار گرفته و از زحماتش آن طور که باید قدردانی نشده، به تدریج دلسرد میشود و آن وقت ایجاد انگیزه دوباره در او کاری بسیار دشوار به نظر میرسد.
دیدگاهها