تا پیش از جدی شدن فرایند نویسندگیام، هر ساعتی از شبانه روز که احساس خستگی داشتم میخوابیدم، صبحها که درستتر است که بگویم ظهرها از خواب برمیخواستم و تا ساعاتی توی فضای مجازی پرسه میزدم. مدام از دیگران میخواستم دیدار حضوری داشته باشیم و به هیچ تفریحی نه نمیگفتم.
اما پس از جدی شدن تصمیمم برای نویسنده شدن برنامه به کلی تغییر کرد. انگیزهٔ لازم را پیدا کرده بودم و حالا نیاز به یک برنامه ریزی اصولی برای بهره بردن از زمان داشتم. حتی اگر در طول روز احساس خواب آلودگی داشتم، اما نزدیک تختم هم نمیشدم و برای اینکه ساعت خوابم به هم نخورد نمیخوابیدم. در همان ساعت مشخص که تعیین کرده بودم میخوابیدم و روز بعد نیز در یک بازهٔ زمانی محدود از خواب برمی خواستم. حضورم در فضای مجازی را به حداقل رسانده بودم و دیدارها در طول هفته نیز انگشت شمار.
اوایل هضم این تغییر برای اطرافیانم دشوار بود. اما بعدها با دیدن نتایج این تصمیم و استواریام در این راه، بیشتر مورد احترام قرار گرفتم. بیش از بیش درکم کردند و پیش از هر تصمیمی این نکته را مدنظر قرار میدادند که مصدع اوقاتم نشوند و من بتوانم از زمان به نحو احسن استفاده کنم. من به وضوح دریافتم زمانی که خودت برای زمانت ارزش بیشتری قائل شوی دیگران نیز برای زمان تو ارزش قائل میشوند و احترام بیشتری نیز دریافت میکنی.
دیدگاهها