دوستی داشتم که علاقهٔ وافری به کارش داشت. هر روز ساعاتی متمادی را در محل کارش سپری میکرد و زمانی که به خانه میآمد دیگر رمقی برای صحبت و بازی کردن با کودک خردسالش نداشت. مدعی بود برای آیندهٔ او تلاش میکند و این کار در نهایت به نفع فرزندش است. از جهتی راست میگفت اما فقط از جهت مالی قضیه. او نیاز عاطفی کودکش را نادیده میگرفت. نیازی که در وجود خودش نیز داشت و به آن بی اعتنا بود.
به او گفتم درست است که بزرگ کردن کودک مشقتهای فراوانی دارد اما طولی نمیکشد که میبینی زمان مدرسه رفتنش رسیده، سپس دانشگاه، ازدواج و… و زمانی به خودت میآیی که دیگر توانی برای همراهی او نداری. نیازهای فرزندت صرفاً به مسائل مالی محدود نمیشود و او باید حضور یک پدر را به مقدار کافی در زندگیاش احساس کند. این فاصلهای که تو به بهانهٔ کار از او گرفتهای رفتهرفته سخت قابل جبران خواهد شد پس هرچه زودتر باید خلأ عاطفی فرزندت را پر کنی.
تعادل برقرار کردن بین کار و زندگی روزانه بسیار حائز اهمیت است. هدف ما از کار کردن ساختن زندگی بهتری است نه فراموش کردن خود زندگی. گاهی باید سرسختانه برای سروسامان دادن به زندگیات تلاش کنی اما گاهی هم لازم است برای لذت بردن، دست از تلاش بی جا برداری.
دیدگاهها