از ماهها قبل میدانستم که در آخرین روز از ماه آذر جشن عروسی یکی از دوستان صمیمیام است و از آنجایی که به خیاطی مسلط بودم، تصمیم گرفتم پیراهنی برای این جشن بدوزم. روزها میگذشت و گمان میکردم هنوز فرصت بسیاری باقی است تا اینکه یک روز مانده به جشن دیگر وادار شدم بر تنبلیام غلبه کنم و شروع به دوخت لباس کردم. مدل انتخابیام کمی فراتر از توانایی آن زمانم بود و به نحوی با مشکل مواجه شده بودم. هر کاری میکردم لباس توی تن خوب نمیایستاد و مجبور شدم چند باری دوخت آن را باز کنم تا نواقص را رفع کنم. بالاخره ساعت نه شب بود که کار دوخت به پایان رسید و دیگر فرصتی برای تحویل لباس به اتوشویی باقی نمانده بود. پس ناچاراً خودم اتویی به لباس کشیدم و فقط توانستم با کمی رسیدگی به خود، اندکی پیش از شام در سالن حضور داشته باشم.
اگر در حین کار برق قطع میشد و یا مطابق تجربهٔ تلخ دیگرم، لباس با اتو میسوخت، آن زمان باید یکی از لباسهای قدیمیام را که پیشتر در جشنی دیگر پوشیده بودم به تن میکردم و با شناختی که از خود داشتم، از شدت ناراحتی هیچ چیز از جشن نمیفهمیدم.
این تجربه برایم درس عبرتی شد تا برای حوادث غیرقابل پیش بینی درصدی قائل شوم تا با برنامه ریزی، کمتر خودم را در این شرایط دشوار قرار دهم و در صورت مواجهه، مدیریت بهتری بتوانم انجام دهم.
اینکه انجام کاری را به دقایق آخر موکول کنید علاوه بر این که ریسک خطا بالا میرود بلکه ممکن است با حوادثی پیشبینینشده غافلگیر شوید و نتوانید کارتان را به سرانجام برسانید پس از فرصتی که دارید به نحو احسن استفاده کنید.
دیدگاهها