هر داستان از صحنههای مختلفی تشکیل شده است. تفاوتی ندارد یک داستان کوتاه باشد یا یک داستان بلند و یا یک رمان، یک قاعده کلی برای قرارگیری صحنهها در کنار هم وجود دارد که هر نویسنده باید به آن توجه کند.
نویسنده ابتدا باید بداند که صحنهای که نوشته از چه نوعی است: صحنه اکشن، ماجراجویی، صحنه گفتوگو محور و یا هر نوع دیگر. هر یک از این صحنهها را به طور کل میتوان به دو دستهی صحنه آرام و یا صحنه مهیج تقسیم بندی کرد.
نویسنده باید بتواند صحنههای داستان را طوری در کنار هم بچیند که داستان یکنواخت نباشد. خواننده دوست ندارد چندین صفحه فقط شاهد گفت و گوی شخصیت اصلی با اطرافیانش باشد بی آنکه هیچ عکسالعملی از او ببیند و یا برعکس آنقدر صحنههای مهیج و یا تعقیب و گریز را بخواند که سردرگم شود و فرصتی نداشته باشد بین هر صحنه نفسی تازه کند.
نویسنده باید صحنهها را طوری بچیند که اگر در یک صحنه برای دادن اطلاعات مجبور به نوشتن صحنهای آرام است، پس از آن خواننده درگیر حوادث یا ماجرایی شود و وادار باشد عکسالعملی انجام دهد تا دوباره تعادل را برقرار کند.
این عدم تعادل باید تا انتهای داستان ادامه داشته باشد اما گاهی نیاز است تا شخصیتها دست به عمل بزنند. هیچ کس صحنهها و شخصیتهای ایستا و منفعل را دوست ندارد و این وظیفه خواننده است تا تعادل لازم را برقرار کند.
به طور مثال اگر در صحنهای یک معلم و مدیر مدرسه در حال صحبت کردن در رابطه با رفتارهای ضد و نقیض یک دانشآموز هستند، این صحنهای ایستا و آرام است. درست است امکان شخصیت پردازی و دادن اطلاعات در جهت پیشبرد داستان وجود دارد اما در عمل فقط دو نفر را میبینیم که به صندلیهایشان تکیه زدهاند و در حال گفتوگو هستند. حال اگر معلم، دانشآموز را تعقیب کند تا ببیند پس از مدرسه به کجا میرود و یا در زنگ تفریح کیف آن را وارسی کند تا شاید متوجه شود علت سنگینی بیش از حد و خاکی بودن همیشگی آن چیست، نویسنده شخصیت را وارد عمل کرده است. با خواندن چنین صحنهای خواننده به وجد میآید. هر لحظه که امکان دارد دانشآموز سر برسد مضطربتر میشود، آب دهانش را قورت میدهد و جملات را یک نفس میخواند تا بلکه بفهمد داخل آن کیف مرموز چیست.
اگر پس از این صحنه مجدداً یک صحنه نفس گیر دیگر آورده شود، خواننده چون فرصتی برای تجزیه و تحلیل و تجدید قوا نداشته، از شدت هیجان آشفته و سردرگم میشود. پس لازم است به این نکته دقت کنید که ترتیب قرارگیری صحنهها در داستان به چه صورت است.
گاهی فقط با جابهجاکردن صحنهها میتوانید مشکلتان را حل کنید اما گاهی نیاز است تا صحنه جدید بین دو صحنه بیاورید. چون به اندازه کافی برای پیش آماده سازی وقت نگذاشتهاید و خواننده نمیداند چه چیزی انتظارش را میکشد.
بهتر است پیش از اینکه سر اصل مطلب بروید یک تعلیق ایجاد کنید. با این کار خواننده برای خواندن ادامه داستان بیشتر ترغیب میشود. نمیتواند کتاب را کنار بگذارد تا بلکه کنجکاویاش ارضا شود.
گاهی صحنههای آرام و اطلاعات آن هیچ کمکی به پیشبرد اهداف پیرنگ نمیکنند پس بهتر است آن صحنه بالکل حذف شود و اطلاعات را در صحنههای دیگری آورده شود. گاهی اوقات هم یک صحنه صرفاً با تغییر مکان آن از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود.
مثلاً زن و شوهر به جای اینکه در خانه بنشینند و در مورد ولخرجی زن با یکدیگر صحبت کنند میتوانند در فروشگاه قدم بزنند و مشغول خرید باشند. در این حالت میتوان نشان داد که زن چون قدرت انتخاب ندارد، نمیتواند به راحتی یک لباس بخرد و عوض مشورت با همسرش و شنیدن حرفها و اشارات او در رابطه با عدم موجودی و لزوم مدیریت مالی، ترجیح میدهد چند رنگ از یک لباس را انتخاب کند.
در این حالت خواننده در عوض خواندن چندید سطر دیالوگ زوجی که در منزل بیحرکت نشستهاند و صرفاً سر یکدیگر فریاد میکشند، عمل را میبیند و متوجه میشود که مشورت در بین این زوج صورت نمیگیرد، زن حاضر به نظر خواهی نیست و مرد نیز نمیتواند همسرش را متقاعد کند.
به علاوه نویسنده باید بداند برای نوشتن هر نوع صحنه از چه نوع جمله بندی استفاده کند: جملههایی که توصیفهای بیشتری دارند، جملههایی که شاید چند سطر هم ادامه داشته باشند و یا جملههایی که کوتاهترند و سرعت بیشتری به داستان میدهند.
خواندن نمونههای موفق داستانی و همچنین دیدن فیلمهای خوب تأثیر بسزایی در جا افتادن این مطلب برای نویسنده دارد. به راحتی میتوانید تشخیص دهید صحنه از چه نوعی است و چه ترتیبی برای قرارگیری صحنهها در داستان بهتر است.
دیدگاهها