همین که در شرکت خطایی میکردم مدیر بخش با لحنی سرد، آن را متذکر میشد و میخواست اصلاحش کنم. هیچوقت سرزنشی یا مقایسهای در کار نبود. به بیراهه نمیرفت و فقط راجع به مشکل آن لحظه صحبت میکرد.
اما اگر اشتباهم مربوط به واحدی دیگر میشد، مدیر کل سعی میکرد با انواع مثالها خاطرات مشابه و اگر کیفور بود با کمی طنزپردازی میخواست درصدد رفع خطا بر بیایم. این فرایند تذکر گاهاً یک ربع یا بیشتر به طول میانجامید و بارها باعث میشد حواسم معطوف مسئلهای دیگر شود یا دیگر حوصلهام سر بیاید و در پس بهانه جویی یا حاضرجوابی بربیایم. جان کلامش فقط معطوف آن خطا بود اما نمیتوانست اصل حرف را بی حاشیه بزند و این باعث میشد تأثیر کلام به شدت افت کند و این در حالی بود که به دلیل تکرار حرفها اثر تذکر از بین میرفت. من نیز عوض حس شرمندگی، حس رخوت و گاهی عصبانیت به سراغم میآمد.
بعدها با مطالعهٔ مطلبی به این قانون طلایی پی بردم که برای افزایش تأثیر تذکر، زمان کوتاهی به آن بپرداز. هدف این است که فرد را متوجه اشتباهات خود نماییم. اینکه مخاطب متوجه مقصود ما شود کافی است، دلیلی برای صرف وقت بیشتر برای توجیه وجود ندارد. در عوض میتوانیم راهکارهایی را برای جلوگیری از خطای مجدد ارائه دهیم به جای اینکه از خود یک شخصیت غرغرو در نظر دیگران بسازیم و باید بدانیم حد فاصلی بین زیاده گویی و تکرار وجود دارد.
دیدگاهها